
«ن وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند.» ... به نام خداوند لوح و قلم - حقیقت نگار وجود و عدم - خدایی که داننده ی رازهاست - نخستین سرآغاز آغازهاست ... وبگاه پیک ایران با محوریت موضوعات مختلف در شبکه های اجتماعی بنا شده و هدف اصلی آن اشتراک گزاری اطلاعات برای استفاده شما عزیزان میباشد. ... مرحبا ای پیکِ مشتاقان بگو پیغام دوست / تا کنم جان از سرِ رَغبت فدای نام دوست! حافظ
تبادل لینک هوشمند
ابتدا ما را با عنوان پایگاه رسانه ای پیک و آدرس peykiran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.
در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
"چند سال قبل،اتوبوسی از دانشجویان دختر یكی از دانشگاههای بزرگ كشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند كه هیچ كدام از راویان،تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.آرایش آن چنانی،مانتوی تنگ و روسری هم كه دیگر روسری نبود،شال گردن شده بود..
اخلاقشان را هم كه نپرس...
حتی اجازه ی یك كلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند،فقط میخندیدند و مسخره میكردند و آوازهای آنچنانی بود كه...
از هر دری خواستم وارد شوم،نشد كه نشد؛ یعنی نگذاشتند كه بشود...
دیدم فایدهای ندارد!گوش این جماعت اناث، بدهكارخاطره و روایت نیست كه نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فكری به ذهنم رسید...اما...سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد.
سپردم به خودشان و شروع كردم.
گفتم : بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ...حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟!!!
گفتم : آره!!!
گفتند : حالا چه شرطی؟
گفتم : من شما را به یكی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم،نشان تان می دهم،اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا كردید،قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل كنید.
گفتند : اگر نتوانستی معجزه كنی،چه؟
گفتم : هرچه شما بگویید.گفتند:باهمين چفيه اي که گردنت انداخته اي،مياي وسط ومي رقصي!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم،شوكه شدم،اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره كار را به آنها سپردم و قبول كردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده كه چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم كه نكند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نكند مجبور شوم...! دائم در ذكر و توسل بودم و از شهدا كمك میخواستم...
میدانستم در اثر یك حادثه،یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند،قیامت هم برپا میكنند،چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه كه رسیدیم،همهشان را جمع كردم و راه افتادیم ...اما آنها كه دستبردار نبودند! حتی یك لحظه هم از شوخیهای جلف و سبك و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میكردند.
كنار قبور مطهر شهدای طلائیه كه رسیدیم،یك نفر ازبین جمعیت گفت : پس كو این معجزه،حاج آقا ! ما كه اینجا جز خاك و چند تا سنگ قبرچیز دیگهای نمیبینیم ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع كردند : حاج آقا باید برقصه...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یكی از بچهها خواستم یك لیوان آب بدهد..
آب را روی قبور مطهر پاشیدم منتظربودم یه خبری بشه...
چند لحظه بعد تمام فضای طلائیه پر ازیه شمیم معطر شد...
عطری كه هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه ی اون دخترای بیحجاب و قرتی،مست شده بودند از شمیم عطری كه طلائیه راپركرده بود..
همهشان روی خاك افتادند و غرق اشك شدند!..
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند ...
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند... چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه كردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند كنم.قصدكرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با كلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاك دنیا بلند كردم ...
به اتوبوس كه رسیدیم، خواستم بگویم : من به قولم عمل كردم،حالا نوبت شماست،كه دیدم روسریها كاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میكنه.
هنوز بیقرار بودند...یه مدت از مسیرکه گذشت...همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میكردند...
پرسیدم : به كجا رسیدید؟ چیزی نگفتن چیزی که نگفتند...
سال بعد كه برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند،فهمیدم دانشگاه را رها كردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ...آره اونا سر قولشان با شهدا مانده بودند ..."
شهدا شماروقسم به عمه ی سادات برای ماهم دعاکنید
دست من(ما)روهم بگیریدکه."ولاتحسبن الذین...عندربهم یرزقون..."
نظرات شما عزیزان:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 90
بازدید هفته : 2346
بازدید ماه : 2498
بازدید کل : 61405
تعداد مطالب : 1264
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1