***روایتی از تفحص شهدا***
***پیام این دست بسته ها برای ما چیه؟

***72 شهید میمونن پای ولایت...***
بعد از اون غائله 18 تیر 78 تهران و اون اتفاقاتی که افتاد تماس ها پشت تماس برای ما با خوزستان
که: " آقا! وضع شهر بدجوره، بچه ها بغض کرده اند یه تشییع شهدا بگذارید"
تازه تشییع شده بود. شهید توی معراج شهدای اهواز نداشتیم.
من هم اون موقع معاونت اطلاعات عملیات کمیته مفقودین بودم یعنی آمار کل شهدا دست خود من بود.
سردار باقرزاده از تهران تماس گرفت
که: "فلانی! توی معراج شهید دارید؟"
گفتم: "نه سردار هیچی نیست. هرچی بود فرستادیم تهران"
گفت: "با این اتفاقاتی که توی تهران افتاده بچه های مذهبی بغض کرده اند تماس میگیرند که آقا یه تشییعی بذارید شهدا توی این شهر پراکنده بشن یه کم بچه ها آروم بشن"
گفتم: "سردار! چیزی اینجا نیست! نداریم شهید"
چند روزی گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. خود سردار باقرزاده اومد اهواز.
توی جلسه یه چیزی گفت: " برید توی سرزمینهایی که دارید تفحص میکنید توی بیابونها داد بزنید بگید آی شهدا! اگه ولایت بر حقه، اگه ولایت رو قبول دارید الان مملکت ما به شما نیاز داره."
گفتیم حالا شعاره دیگه، شعار قشنگیه. سردار کارش رو کرد و برگشت تهران
ما هم رفتیم سر کارمون.
چند روزی گذشت آقای باقرزاده تماس گرفت با من
که : "فلانی! خبری نشد؟"
گفتم: "نه سردار!"
گفت: "اون کاری که گفتم رو کردید؟ رفتید داد بزنید؟"
گفتم: " سردار بچه ها دارن زحمت خودشون رو میکشند. کسی پیدا نشده"
گفت: "گفتم برید داااد بزنید آی شهدا به شما نیاز داریم پاشید بیایید"
من با دو سه تا سرباز رفتیم توی منطقه هور سرم رو از ماشین بیرون بردم مثل دیوونه ها داد میزدم
میگفتم: "آی شهدا به ما گفتن داد بزنیم بهتون بگیم مملکت به شما نیاز داره. اگه ولایت رو قبول دارید پاشید بیایید."
اینو گفتیم برگشتیم اهواز به بچه های اداری گفتم چه خبر؟
گفتند:"فلانی! 16 تا شهید پیدا شده!"
رفتیم شلمچه 16 تا پیکر رو برداشتیم آوردیم رسیدیم اهواز گفتند:"آقا! از هور 15 تا پیدا شده!"
شرهانی چند تا پیدا شده. آقا شروع شد اومدن...
چند روزه کار ماشده بود میرفتیم بچه ها رو جمع میکردیم
آی قربونشوپن برم... میدونن کی باید بیان...
یه شب من از منطقه برگشته بودم سردار تماس گرفت
که: "فلانی! چه خبر؟"
گفتم: " سردار! بحمدالله خبرهایی شده داره اتفاقاتی میفته"
گفت: " چند تا شدن؟"
گفتم: "هنوز نشمردم"
گفت:" راه بیفت بیا"
گفتم:"یه چند روز..."
گفت: "همین امشب راه بیفت بیا. چند تا شدن؟"
گفتم: "گوشی در گوشمه دارم میشمرم.. 16 تا، 15 تا..."
شمردم. یه وقتی گفتم: "سردار به خدا قسم 72 تا...."
اون طرف خط سردار به گریه افتاد
گفت: " الله اکبر! روز عاشورا هم 72 نفر پای ولایت ایستادند…"
گفتم: "سردار من خودم بچه جنگم. رفیقامون میگن شما دارید فیلم بازی میکنید؟ بذار 73 تاش کنیم، 74 تاش کنیم، 70 تاش کنیم"
گفت: "هرکی هر چی میخواد بگه ورشون دار بیار"

راوی : سردار محمد احمدیان.
.

.


.
و هم اکنون که جریان تحمیل و تحقیر، عزم جدی کرده است جام زهری دیگر به امام امت بنوشاند، مدافعان ولایت آمدند... مدافعان عزت برای ما پیامی دارند...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:8 | نويسنده : Shabgard |