پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يك روز بارانى پير، صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد.
به خانه بازگشت لباس راعوض كرد و دوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد، برگشت لباسش را عوض كرد.
بار سوم که از خانه براى نماز خارج شد، ديد جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است و به اتفاق راهي مسجد شدند. هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد ای جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ، من شيطان هستم!!!
براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم. براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى

گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 9 تير 1394برچسب:, | 16:7 | نويسنده : Shabgard |