قبل از ورود در داستان بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله و تاريخ آن بعنوان مقدمه و...

نژاد عرب

قبل از ورود در داستان بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله و تاريخ آن بعنوان مقدمه و مدخل براي اين داستان مطالبي درباره وضع اجتماعي و سياسي جزيرة العرب و بخصوص منطقه حجاز وشهر مکه قبل از اسلام را در ذيل ذکر مي نماييم .عربهاي ساکن جزيرة العرب قبل از اسلام عمدتا به دو دسته تقسيم ميشوند:

الف- عربهاي بومي و به اصطلاح اهل تاريخ عرب «مستعربه» که خود را از دودمان حضرت اسماعيل عليه السلام مي دانند و به آنها «عدنانيون» گويند، و اينان عموما در همان منطقه حجاز و نجد و اطراف مکه و صحراهاي شمالي سکونت داشته اند.

ب- عرب يمن که همان قبائل «حمير» هستند که به آنها عرب «عاربة» و عرب جنوبي هم ميگفتند، و اينان نسبشان به «يعرب بن قحطان» و حضرت هود عليه السلام ميرسد و به اينان نيز «قحطانيون» گويند، و به گفته برخي از اهل تاريخ قحطان از فرزندان نوح عليه السلام بود که از بابل به يمن آمده و در آنجا به سلطنت رسيده و فرزندان وي، پس از او به سلطنت يمن برگزيده شده و حکومت حميريان و سبائيان را در آنجا تشکيل دادند، که قرنها در يمن حکومت کردند و تمدنهائي بوجود آوردند که اجمالي از آنرا ذيلا خواهيد خواند. و علت اينکه آثار عرب يمن از نظر تمدن و تاريخ بيشتر ازعرب حجاز ثبت شده وضع جغرافيائي و آب و هواي عربستان بوده، زيرا منطقه يمن بخاطر آب و هواي مناسب و وجود آب ومرتع در قديم محل سکونت و توقف مردم و موجب ايجاد شهرها وزندگي و ايجاد تمدن و آبادي بوده است، و ما نيز بحث خود را ازهمان قوم سبا که در قرآن کريم نامشان آمده شروع ميکنيم : قرآن کريم درباره قوم سبا که بزرگترين حکومت را درجنوب شبه جزيره عربستان يعني کشور يمن تشکيل دادند و حکومت آنان چنانچه نقل شده تا سال 115 قبل از ميلاد امتداديافت چنين گويد: « لقد کان لسبا في مسکنهم آية جنتان عن يمين و شمال کلوا من رزق ربکم و اشکروا له بلدة طيبة و رب غفورفاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتي اکل خمط و اثل و شي ءمن سدر قليل ذلک جزيناهم بما کفروا و هل نجازي الا الکفور وجعلنا بينهم و بين القري التي بارکنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السيرسيروا فيها ليالي و اياما آمنين فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلمواانفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهم کل ممزق ان في ذلک لآيات لکل صبار شکور»(1)؛ «يعني مردم سبا را در جايگاهشان برهاني بود: دو باغستان از راست وچپ (بدانها گفته شد) بخوريد از روزي پروردگارتان و سپاسگزاري وشکر وي را بجا آريد، که شهري پاکيزه و پروردگاري آمرزنده داريد: ولي آنها (از اطاعت حق و سپاسگزاري او) روي گرداندند و ما نيز سيلي سخت بر آنها فرستاديم، و دو باغستان (پر نعمت) آنها را به دو باغستان تبديل کرديم که بار درختانش ميوه تلخ و شوره گز و اندکي سدر بود، و اين کيفر ما بدان جهت بود که کفران نعمت کردند، و آيا ما جز کفران پيشه راکيفر کنيم؟ و ميان آنها و دهکده هاي ديگري که در آنها برکت داديم دهکده هاي ديگري قرار داديم و در آنها مسيرهائي براي رفت و آمدشان معين کرديم و بدانها گفتيم: در آنها شبها و روزها با ايمني راه برويد، وآنها گفتند: پروردگارا ميان منزلگاههاي ما فاصله انداز و به خويشتن ستم کردند، و ما آنها را موضوع قصه ها (و عبرت ديگران) قرار داديم و تار ومارشان کرديم، که در اين داستان براي هر صبر پيشه و سپاسگزاري نشانه ها و عبرتهائي است». و بشرحي که ما در تاريخ زندگاني پيامبران و انبياء الهي آمده(2)به گفته مورخان پادشاهان سبا حدود سال 850 قبل ازميلاد دولتي در يمن تشکيل دادند که متجاوز از ششصد سال حکومتشان طول کشيد. و از آثار و کشفياتي که اخيرا بدست آمده و اکنون در موزه هاي اروپا نمونه هاي آن موجود است معلوم شده که مردم سبا از عالي ترين تمدنها برخوردار بوده اند، و درساختن ظروف طلا و نقره و بناهاي مجلل، و آبادي و تزيين شهرها مهارتي کامل داشته اند. از کارهاي مهم پادشاهان سبا که با نبودن وسائل امروزي انجام داده اند ساختن سد «مارب» است، و مارب نام شهري بوده که سلاطين سبا آنجا را پايتخت خود قرار داده بودند. اين شهر در دامنه دره اي قرار داشته که بالاي آن دره را کوههائي بزرگ تشکيل مي دهد و در ميان آن دره تنگه اي کوهستاني وجود دارد و دو طرف آن تنگه دو کوه معروف بکوه «بلق» است که فاصله آنها ششصد قدم ميباشد. خاک يمن پهناور و حاصلخيز بود ولي مانند ساير نقاط عربستان آب در آنجا فراوان نبود و رودخانه هاي مهمي نيزنداشت، گاهگاهي در اثر بارانهاي فصلي سيلي برمي خاست و درميان دشت پهناور به در ميرفت، از اينرو مردم يمن به فکر ساختن سد افتادند تا آبهاي زيادي باران را در پشت آن سدها ذخيره کنند و در فصل تابستان از آنها استفاده نمايند. و روي اين فکر به گفته برخي سدهاي بسياري ساختند که مهمترين آنها سد مارب بود و سد مزبور را در ميان فاصله دو کوه «بلق» زدند. و روي اصول هندسي در دو طرف آن دريچه هائي براي استفاده ازآب سد قرار دادند و در اوقات لازم ميتوانستند بوسيله آن دريچه ها آب را کم و زياد کنند. طول اين سد به گفته مورخين در حدود هشتصد قدم بوده، وعرض آن حدود پنجاه قدم. در اثر بستن اين سد دو طرف آن بيابان به شهرهاي سرسبزي که به گفته بعضي مجموعا سيزده شهر بود و مزارع و باغات پر ميوه تبديل شد، و آن ريگهاي سوزان به باغ جنان مبدل گشت، و درباره توصيف آن شهرها و فراواني نعمت آنها سخنها گفته اند.

به گفته برخي کسي که در آن باغها قدم ميگذارد درختان ميوه دار آن به حدي بود که تا ده روز راه، رنگ آفتاب را نميديد، واين راه بسيار را در زير سايه درختان خرم و پر ميوه طي ميکرد.

و برخي گفته اند: زنها زنبيلها را روي سر ميگذاردند و چون چند قدم از زير درختان ميگذشتند زنبيلهاشان پر از ميوه ميشد. (3)

به هر صورت در اثر بستن آن سدها از هواي لطيف و ميوه هاي فراوان و آبهاي روان و ساير نعمتهاي بي حساب آنجا استفاده مي کردند. و البته سزاوار چنان بود که مردم سبا در برابر آن همه نعمت بيکران که خدا به ايشان بخشيده بود سپاسگزاري او را انجام دهند، و خدائي را که از آن بيچارگي و گرسنگي نجاتشان داده بود شکر گويند، ولي تدريجا غفلت بر آنها چيره گشت وبه سرکشي و خودپرستي دچار شدند. خداي تعالي براي ارشاد و هدايتشان پيامبراني فرستاد(4)ولي آن مردم بجاي اينکه سخنان پيامبران الهي را بشنوند و به موعظه ها و نصيحتهاشان گوش دل فرا دهند، به تکذيب آنها پرداخته و درعياشي و شهوتراني مستغرق گشتند، و شايد مانند ساير ملت هاي سرکش و شهوتران که انبياء را سد راه لذت و شهوت خودمي ديدند، به آزار آنها نيز کوشيدند، و بدين ترتيب مستحق عذاب الهي گشتند. خداي تعالي سيل «عرم» را بر آن سد عظيم گماشت تا آنراويران ساخت، و آب، تمام دشت و باغات و خانه ها را بگرفت وهمه را ويران کرد و، پس از چندي آن وادي خرم را به صحرائي خشک و سوزان مبدل ساخت و به جاي آن همه درختان ميوه دار وباغات سرسبز چند درخت اراک و درخت شوره گز و اندکي درخت سدر بجاي ماند، و آن بلبلان خوش الحان جاي خود را به فغان بومان سپردند.

پراکنده شدن بسياري از قبائل عرب يمن در نقاط مختلف جزيرة العرب باري با ويران شدن سد مارب و خشک شدن آن شهرها ومزارع خرم و سرسبز بسياري از قبائل عرب يمن به نقاط مرکزي وشمالي جزيرة العرب کوچ کردند که از آن جمله قبيله خزاعه بود که به حجاز کوچ کرده و در آنجا سکني گزيدند، و از آن جمله قبائل غسان و نحم و تغلب و ديگران که نام ديگرشان «قبائل آل جفته» است بودند که به شامات رفته و در آنجا سکونت اختيارکرده و همان قبيله غسان بودند که بعدها حکومت غسانيان را درسرحدات شام تشکيل داده و با حمايتي که دولت روم از ايشان ميکرد به قدرت زيادي رسيدند و حارث بن جبلة يکي از اميران ايشان را تا سر حد پادشاهي قدرت دادند، و در برابر ايشان لخميان بودند که تحت الحمايه پادشاهان ساساني ايران بوده و ازايشان طرفداري ميکردند و اين دو دسته تا زمان ظهور اسلام نيز در آنجا حکومت داشته و سپس منقرض گشتند. و قبائل «اوس» و «خزرج» نيز که در يثرب سکونت گزيدند ازهمين مهاجران يمن و عربهاي قحطان هستند، جز اينکه برخي چون ابن اسحاق هجرت آنها را به سرزمين حجاز به زمان قبل ازويران شدن سد مارب نسبت داده اند، اگر چه اصل هجرت دررابطه با ويراني همان سد بود.

بدين شرح که گفته اند: قبائل مزبور يعني قبائل «خزاعه» ، «آل جفته» ، «اوس» و «خزرج» همين که آثار ويراني سد را مشاهده کردند، و دانستند که به زودي سد مزبور ويران خواهد شد به همراه عمرو بن عامر لخمي که بزرگ آنها بود از يمن کوچ کرده وبه سرزمين حجاز و نقاط شمالي جزيرة العرب رفتند، و به همان گونه که گفته شد قبيله «خزاعه» در حجاز و نزديکي مکه، و «آل جفته» در سرحدات شام، و «اوس» و «خزرج» در يثرب سکونت اختيارکردند. و قبائل ديگر «حمير» و «سبا» مانند قبائل «مذحج» ، «کندة» و «انمار» و اشعريان در يمن ماندند، و پادشاهان «تبع» (5) در همين قبائل پادشاهي کرده و داستان «ربيعة بن نصر» که يکي از همين پادشاهان «تبع» بوده و خواب وحشتناکي که ديده بود و «شق» و «سطيح» را براي تعبير آن خواست از همين پادشاهان يمن بود(6) چنانچه «تبان اسعد» نيزکه به يثرب حمله کرد، و مدتها با آنها جنگيد و بالاخره نيز نتوانست کاري از پيش ببرد(7) و پس از آنکه دو تن از عالمان يهود آن شهر را با خود برد از تصرف آن شهر منصرف شده و به يمن بازگشت و در مراجعت سر راه خود به مکه آمده و جامه اي بر خانه کعبه پوشانيد از همين پادشاهان «تبع» و به اصطلاح از «تبابعة» بوده است(8) آخرين پادشاه اين خاندان که سلطنت او در يمن بدست لشگر حبشه برچيده شد و خود او نيز در جنگ با آنان کشته شد «ذونواس» بود، که در قرآن کريم در سوره بروج و داستان اصحاب اخدود به سرگذشت او اشاره شده، و هم او بود که آن حفره هاي آتش را که بصورت کانالهائي درآورده بود حفر کرده و مردم نجران را که حاضر نشدند از آئين مسيح دست بردارندبا آن طرز دلخراش سوزاند. سرکرده لشگر حبشه که توانسته بود ذونواس و لشکريان اورا شکست داده و به فرمانروائي پادشاهان «تبع» در يمن خاتمه دهد و بر آنجا مسلط شود طبق بسياري از روايات همان «ابرهة» بود که بعدها در يمن کليسا و معبدي ساخت و در صدد برآمد تا به شهر مکه حمله کند و خانه کعبه را ويران سازد و خداوند او و لشکريانش را به وسيله پرندگان «ابابيل» نابود ساخت. کشور يمن سالها در دست همين لشکريان حبشه و دست نشاندگان نجاشي اداره مي شد که طبق نقل برخي اين مدت هفتاد و دو سال بوده که به اين ترتيب پس از ابرهه، فرزندش يک سوم بن ابرهة، و پس از او برادرش مسروق بن ابرهة، در آنجا فرمانروائي کردند تا اينکه «سيف بن ذي يزن» يکي ازبازماندگان همان قبائل «حمير» با اشاره نعمان بن منذر و کمک پادشاهان ساساني ايران و ياري آنها توانست حکومت از دست رفته خود را در يمن باز يابد و پس از جنگ سختي که با آنها کرد به کمک سربازان ايراني حبشيان را از سرزمين يمن بيرون رانده، وچنانچه گفته شد پس از گذشت هفتاد و دو سال حکومت حبشيان دوباره بر آن سرزمين حاکم شدند.

اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب

اعراب شبه جزيره پس از حضرت ابراهيم که در فلسطين مي زيست، و فرزنش اسماعيل که در ميان عرب جرهمي در حجاز اقامت داشت، نخست پيرو احکام و آداب و رسومي بودند که از آن دو پيغمبر خدا باقي مانده بود. بعدها دين يهود و نصار و بت پرستي در نقاط مختلف شبه جزيره رسوخ يافت و اوهام و خرافاتي از اين راه ها در ميان جوامع و قبائل عرب رايج شد. به موازات ظهور دين مبين اسلام هنوز اعتقاد به خداي خالق آسمان ها و زمين و روزي دهنده، و ايجاد کننده جهان و جهانيان به نام «الله» و احکام و مناسک حج و برخي از احکام ديگر از دين ابراهيم و اسماعيل در ميان اعراب عدناني و بخصوص قريش باقي مانده بود که آن را معمول مي داشتند. با اين وصف گذشته از يهوديت و نصرانيت و بت پرستي، عمل به پاره اي از احکام مزبور، اوهام و خرافات زيادي هم در ميان عرب رسوخ يافته بود، و به آنها سخت دل بسته بودند.

از جمله به گفته مسعودي بعضي از عرب عقيده به وجود پرنده اي به نام «هام» داشتند و مي گفتند هام روح آدمي است که پس از مرگ يا قتل به صورت مرغي در مي آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائي مي کند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفي مي دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص در گذشته به سر مي برد. (9)

بعضي ديگر «ذات انواط » را پرستش مي کردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادي نخله قرار داشت و از زيارتگاه هاي مردم مکه به شمار مي رفت. «ذات انواط» درخت بزرگ سبزي بود که کفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به زيارت آن مي رفتند و سلاحهاي خود را بر آن مي آويختند. در آنجا قرباني مي کردند، و يک روز در آنجا مي ماندند (10) به «ذات انواط» چيزهايي به عنوان دخيل مي آويختند و حاجت و مراد مي خواستند.

جمعي ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند که «غول» ها در شب ها و جاهاي خلوت پيدا مي شوند يا در بيابان ها سر راه ها را مي گيرند و باعث آزار آدمي مي شوند. عرب هم در صدد بر مي آمد که «غول» را تعقيب کند و نگذارد به او آسيبي برساند.

مسعودي نقل مي کند که بعضي از صحابه از جمله عمر بن الخطاب گفته است که وي پيش از ظهور اسلام در يکي از سفرهايش به شام «غول» را ديده است که در صدد آزار رساندن به وي بوده و عمر با شمشير او را زده است! (11) عرب به وجود شياطين و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براي هر کدام نيز حالات و اوصافي ذکر مي کردند.

به خواب و جادوگري هم اعتقاد داشتند. جادوگري به نام «کهانت» در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائي برخوردار بود و راي او را هر چه بود به کار مي بستند، و سرپيچي از آن را شوم مي دانستند.

«شق» و «سطيح» دو کاهن و جادوگر معروف عرب بودند که عرب در گير و دارهاي خود به آنها مراجعه مي کردند و از آنها نظرخواهي مي نمودند.

«ذوالشري» هم که از توده سنگ هاي سياه تراشيده چهارگوش تشکيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضي از قبائل عرب بود.

اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاي کوچکي بود که از درختي به نام «نبع» که با صلابت و قابل انحناء بود مي گرفتند و به يک اندازه تراشيده و صاف مي نمودند و به هر کدام رنگ مخصوصي مي زدند و در قمار و فالگيري از آنها استفاده مي کردند، و به آنها «قداح» مي گفتند. «قداح» به معناي تيرهاي بدون پيکان بود. نام اين تيرها که در قمار به کار مي رفت، به گفته يعقوبي ده تا بود. هفت تاي آنها را «انصب» مي گفتند: يعني نصيب و بهره بده، و سه تا «لا تنصب» بود. هفت تاي اول «فذ» داراي يک سهم و «توام» داراي دو سهم و «رقيب» سه سهم و «حلس» چهار سهم و «نافس» پنج سهم و «مسبل» شش سهم و «معلي» هفت سهم، و سه تاي ديگر: منيح و سفيح و وغدبود که فاقد سهم بود. (12) عرب براي جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قرباني کردن و ازدواج و يقين به اين که فلان طفل زنازاده است يا نيست، يا فلان کار را بکند يا نکند، از اين تيرها که کاهن قبيله بني جمح در مقابل بت «هبل» جنب کعبه در کيسه اي مي ريخت و آن را به هم مي زد سپس چوبي در مي آوردند و اعلام نظر مي نمودند، کسب تکليف مي کرد و نتيجه هر چه بود مي بايد به کار بست.

خداوند در قرآن مجيد نصيب و بهره گرفتن از اين نوع رايزني و نظرخواهي و فالگيري را مانند شراب و قمار اکيدا نهي کرده و آن را پليدي و از کارهاي شيطاني دانسته است.(13)

خلاصه به مرور ايام که اعراب شبه جزيره از توجه به احکامي که از زمان حضرت اسماعيل باقي مانده بود غافل ماندند، براي تسکين خاطر آشفته و پريشان خويش به پرستش معبودهاي ناروا «آله باطله» و اعتقادات عجيب و غريب روي آورده و حيران و سرگردان شده بودند، و به گفته حافظ: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.

رسوخ عقايد خرافي در اذهان ملت عرب و مردم قريش و اعقتاد به معبودهاي باطل تا آنجا بود که چون پيغمبر اکرم مبعوث گرديد و آنها را از پرستش آلهه باطله بيم مي داد، از اين که پيغمبري از ميان آنها برخاسته است، تعجب مي کردند و مي گفتند: او جادوگري درغگوست، آيا مي خواهد تمام خدايان ما را منحصر در يک خدا بداند؟ اين چيزي است بسيار شگفت انگيز. (14)

اوهام و خرافات عرب به موازات ظهور دين مبين اسلام بيش از اينهاست. ما تنها اشاره اي به پاره اي از آنها نموديم. ولي همين ها که بيان شد و آنچه راجع به بت هاي عرب نوشته مي شود، شايد براي شناخت دوران جاهليت عرب و عقايد خرافي آنها کافي باشد.

اديان عرب

يعقوبي مي نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به کشورهاي دور و نزديک، داراي اديان مختلفي بودند. قريش و تمامي اولاد «معد بن عدنان» پاره اي از احکام دين ابراهيم را معمول مي داشتند. بدين گونه که به حج مي آمدند و خانه کعبه را زيارت مي کردند و مناسک و ديگر مراسم حج يادگار حضرت ابراهيم را انجام مي دادند. مهمان نواز بودند، و ماه هاي حرام را محترم مي شمردند. اعمال نا مشروع و قطع پيوند خويشي و ستمگري را زشت مي داشتند، و هر کس را که مرتکب جرم مي شد، کيفر مي دادند. آنها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين که قبيله «خزاعه» پرده داري کعبه را تصاحب کردند و بعضي از احکام و مناسک حج را تغيير دادند، از جمله اين که پيش از غروب آفتاب از «عرفات» بيرون مي آمدند، و بعضي از آنها بعد از طلوع آفتاب روز دهم ذي الحجه کوچ مي کردند. قريش بر اين عقايد بود تا اين که عمرو بن لحي خزاعي به شام رفت و در آنجا ديد که مردمي از عمالقه بت ها را پرستش مي کنند. عمرو بن لحي پرسيد: اين بت ها چيستند که مي بينم مي پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اينها را پرستش مي کنيم، و به وسيله آنها ياري مي جوئيم، و طلب باران مي کنيم. عمرو بن لحي گفت: آيا ممکن است يکي از اين بت ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در کنار خانه خدا که قبائل عرب به زيارت آن مي آيند قرار دهم؟ عمالقه بتي به نام «هبل» به وي دادند و عمرو بن لحي آن را آورد و در کنار خانه کعبه گذاشت، و اين نخستين بتي بود که در مکه استقرار يافت.(15) به دنبال آن بت هاي ديگري هم در مکه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آنها پرداختند. به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهي از افراد قبايل عرب کيش يهودي و نصراني را پذيرفتند. تبع پادشاه يمن دو تن از علماي يهود را به نقاطي از يمن فرستاد و آنها عده اي از يمني ها را يهودي کردند. همچنين جمعي از دو قبيله «اوس» و «خزرج» پس از آن که از يمن بيرون آمدند و در مدينه سکونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان خيبر و بني قريضه و بني نضير يهودي شدند. عده اي از افراد قبيله بني حارث، غساني، بني اسد، بني تميم، بني تغلب، طي ء، مذحج، بهراد، سليح، تنوخ، و بني لخم، کيش مسيحي را پذيرفتند. حجر بن عمرو کندي نيز مجوسي و زنديق شد.(16) گذشته از بت پرستي و تدين به ادياني که ريشه آسماني داشت، بعضي از قبايل عرب ستاره پرست بودند که در شهر «حران» واقع در سوريه مي زيستند. قبيله «بني مليح» که تيره اي از طايفه خزاعه بودند «جن» را پرستش مي کردند. عده اي از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل « کنانه» ما پرست بودند. قبيله «جذام» ستاره مشتري، و قبيله «طي ء» ستاره سهيل، و قبيله «قيس» ستاره شعرا و «بني اسد» عطارد را مي پرستيدند.(17)

قبيله قريش

در ميان دودمان اسماعيل که در نقاط مختلف عربستان سکونت ورزيدند اين افراد مشهورند که بيشتر قبائل به نام آنها شهرت دارند و آل فلان يا بني فلان خوانده مي شوند: قضاعه، عوف، اود، بکر بن وائل، قيس، عجل، ثعلبه، تيم اللات بن ثعلبه، تغلب، شيبان، مذحج، شرحبيل، حارث، ذهل، عدي، ثقيف، محارب، باهله، فزاره، فزاره، غطفان، هوازن، قشير، عام، تميم، مزينه، حنظله، کعب، جذام، لخم، عامله، قعين، رئاب، مخرمه، غفار، مدلج، جذيمة، غنم، غالب، لؤي، تيم، جشم و سعد. (18)

عرب سيصد و شصت قبيله بود که در نقاط مختلف عربستان مي زيستند. شريف ترين و محترم ترين قبيله عرب «قريش» بود. چون آنها ساکن مکه بودند، و توليت و حمايت کعبه را به عهده داشتند. به گفته يعقوبي «قريش» نام فهر بن مالک جد دهم پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فهر لقب او بوده است. «قريش» يعني فهر بن مالک در زمان پدرش مالک بن نضر علامات فضل در وي پديدار گشت و پس از پدر به جاي او نشست، علت اينکه او را قريش گفتند مقام والاي او بود که قريش به همين معنا است، پس آنها که از اولاد نضر بن کنانه نيستند از قريش به شمار نمي روند.(19) اعراب جاهلي مخصوصا مردم مکه و طايفه قريش نسبت به قبيله و حفظ آن و تعهد و سوگند و پناه دادن به افراد، سخت پاي بند بودند. در حقيقت ضامن استقلال و عامل مهم و مؤثر بقاي آنها در بيابان هاي بي کران عربستان نيز همين جهات بود. هنگام ظهور اسلام قريش که حدود دو قرن بود در مکه به سر مي برد، 25 طايفه بودند، همچون بني هاشم، بني مخزوم، بني اميه، بني زهره، بني کلاب، بني عبدالدار، بني اسد، بني قوفل، بني عبدالشمس، بني جمح، بني سهم، بني عدي و...

سران قريش امور مربوط به کعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه خدا و «دارالندوه» شوراي قبيله اي خود را که محلي در مکه و قصي بن کلاب جد چهارم پيغمبر به منظور تبادل نظر و مشورت سران قريش تاسيس کرده بود، ميان خود تقسسيم کرده بودند. رسيدگي به کار کعبه و اداره امور آن، پذيرائي از مسافران و زوار خانه خدا تقسيم آب ميان زائران، اموري بود که قريش عهده دار آن بود. به همين جهت نيز قبيله قريش در تمام حجاز و يمن و نقاط عرب نشين و شرافت و نجابت مشهور بود. در ميان شاخه هاي قريش نيز از همه نجيب تر و شريف تر، تيره بني هاشم بود که پيغمبر اسلام تعلق به آنها داشت، و از ميان آنها برخاست.

تجارت قريش

سرزمين مکه فاقد توليد بود. نه زمين قابل کشتي داشت، و نه کالا و فراورده هائي که خود مصرف کنند و به ديگران عرضه نمايند. از اين روز ساکنان مکه به کار تجارت و سوداگري اشتغال داشتند و زندگي خود را با وارد ساختن نيازمنديهاي خويش از خارج تامين مي نمودند. وجود مکه و تقدسي که در ميان قبايل عرب جاهلي داشت، و منطقه حرم که جايگاه امني بود، و آمد و رفت قبائل عرب از نقاط مختلف عرب نشين به مکه چه براي پرستش بت هاي خود و چه به منظور شرکت در مراسم سالانه حج که در ماه رجب و ذي حجه انجام مي گرفت، زمينه خوبي براي تجارت تجار عرب و مبادلات تجاري آنها بود. تجارت حجاز تقريبا در اختيار مردم قريش يعني مردم مکه و اشراف طائف بود. تجارت قريش با فلسطين و سوره (شامات) در شمال، و با يمن در جنوب بود، و گاهي تجار از راه دريا به حبشه، و از راه نجد به حيره (عراق) تا مدائن پايتخت ايران ساساني بود، و شايد به داخله ايران هم آمد و رفت مي کردند. حتي با روم و مصر و هند هم رابطه تجاري داشتند.تجار مکه تابستانها را به شمال مي رفتند که آب و هوائي خوش داشت، و زمستانها که هوا سرد بود، راهي جنوب مي شدند. خداوند زندگي آنها را بدين گونه تامين مي کرد و در قرآن مجيد سوره قريش مي فرمايد: «براي اين که قريش با هم مانوي شوند (و دلهاشان با هم) الفت گيرد (آنها را به انديشه سفر تجارت انداختيم) الفت يافتن آنها نسبت به هم در سفر تابستاني و زمستاني آنان تامين مي شد. پس قريش بايد صاحب اين خانه (کعبه) را پرستش کنند، خدائي که آنها را از گرسنگي نجات بخشيد، و طعام داد، و از بيم و هراس ايمن ساخت».(20)بازرگانان قريش در سفرهاي تجاري خود از بيابان هاي هولناک و مخوف مي گذشتند، و صدها فرسخ راه را مي پيمودند. بيابان ها و دشت هاي سوزان و بهت انگيزي که در همه جاي آن سکوت مطلق حکم فرما بود. نه راهي، نه آبي و درختي ، و نه آبادي و نشانه اي.فقط هنگام سفر به شمال يا بازگشت از آنجا از «خيبر» و از شهر «مدينه» عبور مي کردند، و در موقع سرازير شدن به جنوب «طائف» واقع در دوازده فرسخي مکه را مي ديدند، و بعد هم وادي «تهامه» و نقطه مسکوني آنجا را.در سمت چپ حرکت آنها هنگام بيرون رفتن از شهر مکه سواحل «بحر احمر» و درياي سرخ، و در سمت غرب، دشت هاي بي کران و شنزارهاي سوزان و کوه ها و دره هاي مخوف فراوان وجود داشت، و آن طرف تر خليج فارس، و در جنوب درياي عمان واقع بود.تجار مکه در سفرهاي تجاري خود، از وجود اعراب بدوي که به خوبي از راه هاي صحرا و منازل ميان راه آگاه بودند، براي راهنمائي و حمايت کاروان هاي خود استفاده مي کردند.تجارت قريش در بازارهاي ده گانه آنها در نقاط مختلف عربستان از شمال يعني شامات تا جنوبي ترين نقطه عربستان يعني يمن و حضرموت انجام مي گرفت. اعراب در «اسواق» و بازارهاي خود ضمن تجارت و مبادله کالاي خود، به مفاخرت قبيله اي و خودنمائي و ارائه جنبه هاي مادي و معنوي خويش مي پرداختند. اين مفاخرت ها ضمن اشعار نغز و دلکش آنان و خطابه هاي پر شورشان، به خوبي نمايان بود.معروف ترين اين بازارهاي فصلي، «سوق عکاظ» بود که پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز در ايام جواني، در آن شرکت داشته است.

رباخواري قريش

تجارت و ثروت اندوزي قريش با ربا خواري توام بود. ربا را با چند برابر مي گرفتند. ثروتمندان عرب گذشته ازسودي که از تجارت مي بردند، سود حاصل از ربا نيز بر درآمد سرشار آنها مي افزود. ربا را توعي بيع و خريد و فروش مي دانستند. چنان به آن دل بسته بودند که موقع مطالبه و گرفتن هيچگونه ترحم و ملاحظه نداشتند. شيوع رباخواري آينده بدهکاران را مختل مي نمود، و بسياري در زير بار آن به ستوه مي آمدند. چه بسا که به واسطه نداري ناگزير مي شدند به صورت مزدور و يا برده طلب کار رباخوار درآيند.اين معنا موجب گرديد که اسلام از همان آغاز کار به جنگ رباخواران برود، تا آنجا که قرآن رباخواري را در حکم جنگ با خدا دانسته است.(21)و صريحا مي گويد: خدا داد و ستد معمول را حلال کرده است، و ربا را حرام.(22)از کارهاي بسيار مفيد و سرنوشت ساز اسلام همين مبارزه با رباخواري بود که قشر مستضعف را نجات داد، و جلو سود کلان مفت خوران را گرفت.

توليت کعبه

توليت کعبه پس از اسماعيل در دست بزرگان و نجباي قوم جرهم و فرزندان اسماعيل بود. پس از آنها قبيله خزاعه که از يمن آمده بودند و مانند قوم جرهم در باديه حجازمي زيستند، روي به مکه نهادند، و در آن جا سکونت ورزيدند، و توليت کعبه را از چنگ جرهمي ها درآوردند و خود به عهده گرفتند. آنگاه در قرن پنجم ميلادي طايفه قريش پديد آمدند، و طايفه خزاعه را از مکه بيرون کردند، و خود عهده دار توليت کعبه و رسيدگي به امور آن و پذيرائي از زائران خانه خدا شدند. مرد نامي قريش «قصي بن کلاب» جد چهارم پيغمبر است که در سال چهارصدو چهل ميلادي توليت کعبه را به عهده داشت، و اين سمت در ميان فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود.

پي نوشت ها:

1. سوره سبا آيه 15- 19.

2. جلد دوم تاريخ انبياء تاليف نگارنده ص 260.

3. سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 10.

4. از وهب بن منبه نقل شده که گفته است: خداي تعالي سيزده پيغمبر، و از سدي روايت شده که گفته است: دوازده هزار پيامبر براي ايشان فرستاد (سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 10) .

5. «تبع» لقب پادشاهان يمن بوده، چنانچه «کسري» لقب پادشاهان ايران و «قيصر» لقب پادشاهان روم و «نجاشي» لقب پادشاهان حبشه، و «فرعون» لقب پادشاهان مصر بوده.

6. داستان مزبور را ابن هشام در سيره نقل کرده و ما نيز ترجمه آنرا در تاريخ زندگاني رسول خدا برشته تحرير در آورده ايم.

7. و برخي گفته اند «تبان» در اين سفر بياري عموزادگان خود-يعني همان قبائل اوس و خزرج که از يمن بدانجا آمده بودند-آمده بود که آنها را در برابر يهودياني که پس از مهاجرت اوس و خزرج بدانجا آمده و سکونت کرده بودند و به ساکنان قبلي آنجا زور ميگفتند ياري دهد... و الله العالم.

8. شرح اين ماجرا را نيز ابن هشام در کتاب سيره بتفصيل نقل کرده و نگارنده آنرادر سال 47 شمسي ترجمه نموده و کتابفروشي اسلاميه آنرا بچاپ رسانده که ميتوانيدبدانجا مراجعه نمائيد.

9. مروج الذهب - جلد 2 صفحه 153.

10. سيره ابن هشام - ج 4 ص 893.

11. مروج الذهب - جلد 2 صفحه 155.

12. تاريخ يعقوبي ج 1 ص 300.

13. يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون. سوره مائده آيه 93.

14. و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب.اجعل الآلهة الها واحدا، ان هذا لشي ءعجاب. سوره ص آيه 3 تا 5.

15. تاريخ يعقوبي - ج 1 - ص 294.

16. تاريخ يعقوبي - ج 1 - ص 298.

17. الاصنام کلبي - ص 34.

18. تاريخ يعقوبي ج 1 ص 251-827.

19. تاريخ يعقوبي ج 1 ص 266و267.

20. بسم الله الرحمن الرحيم لايلاف قريش، ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف فليعبدوا رب هذا البيت، الذي اطعمهم من جوع، و آمنهم من خوف.

21. فاذنوا بحرب من الله و رسوله /سوره بقره آيه 279.

22. واحل الله البيع و حرم الربوا /سوره بقره آيه 275


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : پنج شنبه 18 تير 1394برچسب:, | 16:2 | نويسنده : Shabgard |