(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم

(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم

(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم

(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم

...

...

...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:40 | نويسنده : Shabgard |

جوانی بادوچرخه اش باپیرزنی برخوردکرد
.
.
.
.
.
.
.
وبه جای اینکه ازاوعذرخواهی کندوکمکش کندتاازجایش بلندشود،شروع به خندیدن ومسخره کردن اونمود؛
سپس راهش راکشیدورفت؛پیرزن صدایش زدوگفت:چیزی از تو افتاده است.
جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛پیرزن به اوگفت:زیادنگرد؛
 مروت ومردانگی ات به زمین افتادوهرگزآنرانخواهی یافت؛؛
.


 "زندگی اگر خالی ازادب واحساس واحترام واخلاق باشد،هیچ ارزشی ندارد"
زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا می کنی و می شنوی؛
پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...



تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:38 | نويسنده : Shabgard |

یک روز ملا نصر الدين برای تعمير بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.
الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت.
ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد.
ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هيچ وجه از پله پايين نمی آيد!
هر كاری كرد، الاغ از پله پايين نيامد.
ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند؛
در همين موقع ديد الاغ دارد روی پشت بام بالا و پايين می پرد!
وقتی كه دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمی شود.
برگشت و بعد از مدتی متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف آويزان شده است.
بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد!

ملا نصرالدين گفت:
لعنت بر من كه نمی دانستم اگر خری به جايگاهی رفیع برسد، هم آنجا را خراب می كند و هم خودش را به کشتن میدهد!



تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:36 | نويسنده : Shabgard |

پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود!!!...
کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟

کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود!
سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟
آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!

پدر ، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست . سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت
روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود...

. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت:

چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است
 اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.
دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.

منطق نوشت:
حضرت علی(ع) می‌فرماید‌: «صفحه د‌ل کود‌ک همچون زمین مستعد‌ی است که هیچ گیاهی د‌ر آن نرویید‌ه و آماد‌ه هر نوع بذرافشانی است».

پی نوشت:
ایکاش از همین کودکی فرزندانمان را با حجاب و فلسفه ی زیباش آشنا کنیم تا درآینده به داشتن فرشته هامون افتخار کنیم.



تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:28 | نويسنده : Shabgard |

روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند:من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.

اصحاب پرسیدند چطور ؟

مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید . اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.

مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند و از گرسنگی سنگ به شکم خود بسته بودند...

مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛علی فروشی نکنیم...



تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394برچسب:, | 12:27 | نويسنده : Shabgard |